درد دل مامان
سلام مانترا جونم. من دوباره اومدم. راستش دوست دارم برات بنویسم. هر چی. از اینکه وقتی بلند بلند می ختدی من و بابایی چه قدر ذوق می کنیم. چقدر خوشحال می شیم. روی شکمت صدا درست می کنیم . تو غش می کنی از خنده. راستی . جدیدا ها یه کار دیگه هم می کنیم. من تو رو میندازم سمت بابایی ، بابایی میندازه سمت من. می دونی خیلی هیجان زده می شی. اولا فکر کردم شاید بترسی. بعدش دیدم خودت دوست دوست داری اینکارو. وقتی قطع می کنیم میخوای که ادامه بدیم. به این می گن شیطنت مطلق. یه کاری هم من می کنم . می رم روی خوشخواب تختمون بپر بپر می کنم، تو غش می کنی از خنده. موهات بلند شده. می شه بالای سرت جمع کرد. خیلی خشگل می شی. رفته بودیم خونه مادرجون، دو روز صبح که ...
نویسنده :
آناهیتا
11:16